اميّة بن خَلَف: امية بن خلف جُمَحى قريشى از مخالفان برجسته پيامبر
وى از اشراف طايفه بنى جُمَح[66] و از سروران آن به شمار مىرفت و به «غِطريف» يعنى بزرگ بزرگان اشتهار داشت.[67] گفتهاند كه او در عصر جاهلى ديگ سنگى مىفروخته[68] و در جنگ فجار دوم (يا چهارم)[69] فرماندهى تيره بنى جُمح را عهدهدار بوده است[70]؛ همچنين برخى او، پدر، برادر و فرزندش را از سخاوتمندان عصر جاهلى برشمردهاند.[71]پس از بعثت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)او از مخالفان سرسخت آن حضرت شد و براى جلوگيرى از گسترش اسلام با سختكوشى و پشتكار فراوان در تمامى مراحل برخورد قريش با پيامبر(صلى الله عليه وآله)، همراه آنان بود و به شيوههاى گوناگون در آزار حضرت كوشيد. استهزا و عيبجويى از پيامبر(صلى الله عليه وآله)[72] و مجادله با آن حضرت[73]، تحريك ديگران به بازگشت ازاسلام و رها كردن پيامبر(صلى الله عليه وآله)[74] در دستور كار وى قرار داشت.به گفته مورخان وى چندين بار به سراغ ابوطالب(عليه السلام)رفت يا ديگران را نزد وى فرستاد و از او خواست تا برادرزادهاش را از تبليغ رسالت خويش باز دارد.[75] وى از جمله 7 نفرى بود كه پس از جسارت ابوجهل به پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مقام ابراهيم حضرت رو به كعبه آنان را نفرين كرد[76]؛ همچنين وى از عوامل مؤثر در توطئههاى مشركان مكه بر ضدّ رسول خدا(صلى الله عليه وآله)بود؛ از جمله در نشست مشورتى دارالندوه، در سال سيزدهم بعثت و اتخاذ تصميم به قتل آن حضرت[77]، محاصره خانه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در ليلة المبيت*[78] و تعقيب آن حضرت تا دهانه غار ثور[79] حضور داشت.
اميه در آزار مسلمانان از هيچ كوششى فرو گذار نكرد؛ از جمله براى بازگرداندن برده مسلمان شده خود بلال* حبشى از اسلام روزها او را روى ريگهاى داغ زير تابش شديد خورشيد به پشت مىخوابانيد و سنگ بزرگى بر سينهاش مىنهاد و مىگفت: تا از مسلمانى دست برندارى همينگونه خواهى ماند و او با تكرار «اَحَد اَحَد» بر اعتقاد توحيدى خود پاى مىفشرد.[80] او يكى از پسرعموهاى خود (عثمان بن مظعون) را نيز به سبب اسلام آوردن آزار مىداد.[81]
تاريخنگاران و مفسّران او را از مصاديق «مستهزئين» برشمردهاند كه همراه با وليد بن مغيره و ابوجهلبنهشام پيامبر(صلى الله عليه وآله) را مسخره مىكردند[82] و نيز از «مقتسمين» دانستهاند كه هر ساله در موسم حجّ با تقسيم وروديهاى مكه مردم را از گرايش به پيامبر(صلى الله عليه وآله)باز مىداشتند.[83] به گفته ابن اثير، اميّه و برادرش اُبىّ بن خلف بدترين آزار دهندگان پيامبر(صلى الله عليه وآله)و تكذيب كنندگان وى بودند.[84]
سرانجام سران مشرك قريش از جمله اميّة بن خلف، ابوجهل، عتبه، شيبه و شمارى ديگر به منظور يافتن راه چارهاى براى جلوگيرى از گسترش اسلام در دارالندوه جمع شدند و در اين جلسه پيشنهادهايى مانند تبعيد، حبس و قتل پيامبر(صلى الله عليه وآله)ارائه شد و در نهايت تصميم به كشتن پيامبر گرفتند.[85]
خداوند پيامبرش را به وسيله جبرئيل از اين توطئه آگاه كرد. على(عليه السلام) در بستر پيامبر(صلى الله عليه وآله)خوابيد و حضرت شبانه به سوى غار ثور از مكه خارج شد و اينچنين مكر الهى در مورد مشركان تحقق يافت.[86]
پس از هجرت پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز اميّه همچنان بر اين شيوه ماند. او در غزوه بواط در كاروان تجارى قريش كه مورد تهديد پيامبر(صلى الله عليه وآله) قرار گرفته بود حضور داشت.[87] در سال دوم هجرت، هنگام آماده شدن سپاه مشركان براى شركت در جنگ بدر، به سبب آگاهى از پيشگويى پيامبر(صلى الله عليه وآله)در مورد كشته شدنش نخست از همراهى با سپاه خوددارى مىكرد.[88]آوردهاند كه سعد بن معاذ براى انجام عمره به مكه رفت و چون با اميّه دوست بود بر او وارد شد و به او گفت: به خدا سوگند كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله)شنيدم كه تو را خواهند كشت. امّيه پرسيد: در مكّه؟ سعد اظهار داشت: نمىدانم. اميّه گفت: به خدا سوگند، محمد(صلى الله عليه وآله)دروغ نمىگويد و چنان ترسيد كه تصميم گرفت همراه سپاه خارج نشود.[89] برخى هم معتقدند انگيزه اين تصميم آن بوده كه وى براى تعيين نيك و بد شركت در جنگ بدر نزد بت هُبَل تفأل زد و چون پاسخ منفى گرفت منصرف شد.[90]
به گفته واقدى وى پس از آگاهى از به سلامت رفتن كاروان تجارى قريش از جمله مخالفان ادامه حركت سپاه قريش براى جنگ بدر بود كه بر اثر متهم شدن به ترس از سوى ابوجهل و ديگران، مخالفتش بىنتيجه ماند[91] و با اصرار ابوجهل و عُقبه و نضر بن حارث، به ناچار همراه آنان به سوى مدينه رفت.[92]
هنگام ورود سپاه قريش به جُحفه، جهيم بن صلت ادعا كرد كه به صورت مكاشفه يا رؤيا كسى را مشاهده كرده كه از مرگ اميّه و عدهاى از بزرگان مكه خبر مىدهد.[93]
در جنگ بدر، اميه با كشتن 9 شتر در يك وعده و اطعام تمامى سپاه شرك[94] از اطعام كنندگان سپاه شرك شناخته شده است.[95] كنيز او نيز به همراه ساره و عزّه كنيزان عمرو بن هاشم و اسود بن مطّلب، براى ترغيب سپاه قريش به رويارويى با مسلمانان آواز مىخواند و دايره مىنواخت.[96]
سرانجام اميّه به همراه پسرش به اسارت دوست قديمى خود عبدالرحمان بن عوف كه به گردآورى غنيمت و باز كردن زره كشتگان مشغول بود درآمد. اميّه گفت: اگر من و فرزندم را به اسارت بگيرى و مانع كشته شدن ما شوى براى آزادى خود شتران پر شير فديه خواهيم داد كه از جمعآورى زره براى تو سودمندتر است.[97]
عبدالرحمان آن دو را به طرف ستاد فرماندهى پيامبر مىبرد كه ناگهان چشم بلال به وى افتاد و با فرياد به اينكه او همان اميّه سردمدار كفر است انصار را به كشتن آن دو تحريك كرده، مكرّر مىگفت: نجات نيابم اگر او زنده بماند. گزارشها در خصوص قتل و قاتل وى متفاوت است؛ به موجب گزارشى حُباب بن مُنذر و خُبَيبَ بن يساف (اساف) به تحريك بلال بدانها حملهور شده، و بدون اطلاع پيامبر(صلى الله عليه وآله) آن دو را از پاى درآوردند و تلاش عبدالرحمان عوف براى زنده ماندن آنان بىنتيجه ماند.[98] ضمن آنكه هنوز درباره اسيران تصميم قطعى گرفته نشده بود.[99] شايد وى در لحظات پايانى جنگ كشته شده باشد. پيامبر(صلى الله عليه وآله)دست خبيب قاتل اميّه را كه در درگيرى با وى از شانه قطع شده بود التيام بخشيد و او بعدها با دختر اميّه ازدواج كرد.[100]
برخى نيز قتل اميّه و فرزندش على را به بلال و مردى انصارى نسبت دادهاند.[101] با كشتهشدن آن دو عبدالرحمان عوف اظهار تأسف كرده، مىگفت: زرههايم از دست رفت و اسيرم نيز كشته شد.[102]
هنگام دفن اجساد مشركان، جنازه اميّه در داخل زره باد كرده بود و بر اثر جابهجايى متلاشى مىشد، ازاينرو بدن او را همانجا با سنگ و خاك پوشاندند.[103]
أميّه در شأن نزول:
مفسّران در ذيل آياتى پر شمار از وى ياد كردهاند كه در بيشتر موارد نام اميه به همراه گروهى از سران قريش يا سردمداران شرك ذكر شده؛ ولى در چند مورد مفاد آيات تنها بر وى تطبيق شده است كه بدين شرح است:1. مفسران در ذيل آيه 28 كهف/18 كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) را موظف مىسازد تا همواره با كسانى باشد كه هر صبح و شام پروردگار خويش را خوانده و تنها رضاى او را مىطلبند و از آنان چشم برنتابد، گفتهاند كه اميّه از آن حضرت مىخواست تا ياران بىبضاعت خود را از گرد خويش بپراكند تا بزرگان مكه و در پى آن ساير مردم به حضرت بگروند. خداوند پيامبرش را از پيروى كسانى كه قلبشان از ياد خدا غافل گشته و مطيع هواى نفس خويش گرديده و دچار افراطاند باز مىدارد[104]: «واصبِر نَفسَكَ مَعَ الَّذينَ يَدعونَ رَبَّهُم بِالغَدوةِ والعَشىِّ يُريدونَ وَجهَهُ ولا تَعدُ عَيناكَ عَنهُم تُريدُ زينَةَ الحَيوةِ الدُّنيا ولا تُطِع مَن اَغفَلنا قَلبَهُ عَن ذِكرِنا واتَّبَعَ هَوهُ وكانَ اَمرُهُ فُرُطـا» (كهف/18،28)
2. طبرسى براساس نقلى از حسن، آيات پايانى يس/36 را درباره اميّة بن خلف شمرده، سپس در صحت آن ترديد كرده است. او تكّه استخوانى پوسيده را از گورستان برداشت و نزد پيامبر آورد و به استهزا و انكار گفت: چه كسى اين استخوانهاى پوسيده را زنده مىكند: «اَوَ لَم يَرَ الاِنسـنُ اَنّا خَلَقنـهُ مِن نُطفَة فَاِذا هُوَ خَصيمٌ مُبين * وضَرَبَ لَنا مَثَلاً ونَسِىَ خَلقَهُ قَالَ مَن يُحىِ العِظـمَ وهِىَ رَميم» (يس/36،77 ـ 78) خداوند در پاسخ او به پيامبرش مىفرمايد: بگو همان كسى كه آن را نخستين بار آفريد دوباره زنده خواهد كرد و او به هر آفريدهاى داناست: «قُل يُحييهَا الَّذى اَنشَاَها اَوَّلَ مَرَّة وهُوَ بِكُلِّ خَلق عَليم» (يس/36،79)[105]
3. پس از گزارش پيامبر(صلى الله عليه وآله) از زندگى پس از مرگ و حشر مردگان برخى از مشركان از جمله اميّه اين سخن را برنتافته و به انكار آن برخاستند. خداوند در آيات 66 ـ 67 مريم/19 در نقل گفته آنان فرمود: «ويَقولُ الاِنسـنُ اَءِذا ما مِتُّ لَسَوفَ اُخرَجُ حَيـّا * اَوَ لا يَذكُرُ الاِنسـنُ اَنّا خَلَقنـهُ مِن قَبلُ ولَم يَكُ شَيــا = و انسان مىگويد: آيا وقتى بميرم راستى زنده [از قبر ]بيرون آورده مىشوم؟ آيا انسان به ياد نمىآورد كه ما او را قبلا آفريدهايم و حال آنكه چيزى نبوده است؟» (مريم/19، 66 ـ 67) بلنسى براساس نقلى از جرجانى احتمال داده است كه مراد از انسان در اين آيه اميّة بن خلف باشد.[106]
4. به گفته مقاتل اميّة بن خلف، يتيمى به نام قُدامَة بن مظعون در خانه خود نگه مىداشت كه از دادن حق او خوددارى مىكرد، ازاينرو آيات 15 ـ 17 فجر/89 در نكوهش او فرود آمد: «فَاَمَّا الاِنسـنُ اِذا مَا ابتَلـهُ رَبُّهُ فَاَكرَمَهُ و نَعَّمَهُ فَيَقولُ رَبّى اَكرَمَن * و اَمّا اِذا ما ابتَلـهُ فَقَدَرَ عَلَيهِ رِزقَهُ فَيَقولُ رَبّى اَهـنَن * كَلاّ بَل لا تُكرِمونَ اليَتيم» گفتهاند: مراد از انسان در اين آيات اميّه است كه خداوند پندار او را تخطئه كرده و مىفرمايد: شما يتيمان را گرامى نمىداريد.[107]
در ادامه همين آيات، ميبدى براساس قرائتى، نزول آيات 25 ـ 26 همين سوره را درشأن اميّة بن خلف نقل كرده است: «فَيَومَئِذ لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ اَحَد * و لا يوثِقُ وثاقَهُ اَحَد = در آن روز خداوند كسى را همانند عذاب وى معذّب نسازد و هيچكس را چون او دربند نكشد».[108] (فجر/89 ، 25 ـ 26)
5 . برخى از مفسران مراد از آيه «و اَمّا مَن بَخِلَ واستَغنى * وكَذَّبَ بِالحُسنى * فَسَنُيَسِّرُهُ لِلعُسرى» (ليل/92،8 ـ 10) را كه درباره بخيلان و تكذيبكنندگان پاداش الهى است، اميّة بن خلف دانستهاند كه بخل مىورزيد و از ايمان به پيامبر اظهار بىنيازى و بلال را شكنجه مىكرد.[109]
6 . همچنين به گزارش زمخشرى آيات 15 ـ 16 همين سوره به اميه اشاره دارد كه پيامبر را تكذيب مىكرد و از گرايش به اسلام روى مىگرداند: «لا يَصلـها اِلاَّ الاَشقى * اَلَّذى كَذَّبَ و تَوَلّى = جز بدبختترين مردم كسى وارد آن ]آتش]نمىشود؛ كسى كه [آيات خدا را]تكذيب و به آن پشت كرد».[110] (ليل/92،15 ـ 16)
7. طبرسى بنابه نقلى آيه 17 عبس/80 را نيز درباره أميّة بن خلف دانسته است كه بر اثر ناسپاسى و شدّت كفر، نفرين شده است[111]: «قُتِلَ الاِنسـنُ ما اَكفَرَه = كشته باد انسان، چه ناسپاس است».
8 . بيشتر مفسران، در آيه «اَرَءَيتَ الَّذى يَنهى * عَبدًا اِذا صَلّى = آيا ديدى كسى را كه هنگامى كه بندهاى به نماز مىايستد او را باز مىدارد» (علق/96، 9 ـ 10) مراد از اين آيه را ابوجهل دانستهاند كه مانع نماز پيامبر(صلى الله عليه وآله)مىشد؛ ولى زمخشرى بر پايه سخنى از حسن بصرى اين آيه را درباره اميّة بن خلف گزارش كرده است كه سلمان را از نماز باز مىداشت[112] و چون مرگ اميّه پيش از گرايش سلمان به پيامبر(صلى الله عليه وآله) بوده است، اين گزارش نمىتواند صحيح باشد.
9. بلنسى براساس نقلى خطاب در «يـاَيُّهَا الاِنسـنُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الكَريم = هان اى انسان! چه چيزى تو را درباره پروردگار كريمت مغرور ساخته است» (انفطار/82 ،6) را نيز بر اميّةبن خلف تطبيق داده؛ ولى خود به سبب عموميّت عنوان، اين احتمال را ضعيف شمرده است.[113]
امّا آياتى كه در ذيل آن از اميّه به همراه ديگران ياد شده بدين شرح است:
1. طبرى و ميبدى آوردهاند كه مراد از «فُلان» در آيه 28 فرقان/25 اميّة بن خلف و مقصود از «ظالم» در آيه قبل از آن عقبة بن ابىمعيط از دوستان صميمى اوست. هنگامى كه عقبه پيامبر(صلى الله عليه وآله) را به طعامى مهمان كرد آن حضرت پذيرش دعوت وى را به ايمان آوردن او مشروط كرد و او بدين منظور شهادتين گفت. چون اميّه مطلع شد عقبه را واداشت تا براى جبران كرده خويش به صورت آن حضرت آب دهان بيفكند. آيات 27 ـ 28 فرقان/25 زبان حال عقبه در قيامت است كه از شدت حسرت دست به دندان گزيده، مىگويد: اى واى بر من! كاش فلان [شخص گمراه [را به دوستى برنمىگزيدم[114]: «ويَومَ يَعَضُّ الظّالِمُ عَلى يَدَيهِ يَقولُ يــلَيتَنِى اتَّخَذتُ مَعَ الرَّسولِ سَبيلا * يـوَيلَتى لَيتَنى لَم اَتَّخِذ فُلانـًا خَليلا» قرطبى نيز آيه «الاَخِلاّءُ يَومَئِذ بَعضُهُم لِبَعض عَدُوٌّ» (زخرف/43،67) را بنا به قولى درباره اين دو مىداند كه در دنيا دوستانى صميمى بودهاند و در آخرت دوستى آنان به دشمنى خواهد گراييد.[115]
2. چون اميّة بن خلف با مسخره كردن و استهزاى پيوسته پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان قلب آن حضرت را مىآزرد، مفسران و مورخان او را از مصاديق بارز «مستهزئين» در آيات پايانى سوره حجر دانستهاند[116]: «اِنّا كَفَينـكَ المُستَهزِءين * اَلَّذينَ يَجعَلونَ مَعَ اللّهِ اِلـهـًا ءاخَرَ فَسَوفَ يَعلَمون = ما [شرّ]ريشخندكنندگان را از تو برطرف خواهيم كرد؛ همانان كه با خدا معبودى ديگر قرار مىدهند، پس به زودى ]حقيقت را [درخواهند يافت». (حجر/15، 95 ـ 96)
3. بر پايه نقل سيوطى، روزى پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر اميّة بن خلف، وليد بن مغيرة و ابوجهلبن هشام مىگذشت. آنان با استهزا* و تمسخر آن حضرت خشم ايشان را برانگيختند. خداوند آيه 10 انعام/6 را فرو فرستاد[117] و آنان را به سرنوشت شوم پيشينيان تهديد كرد: «و لَقَدِ استُهزِئَ بِرُسُل مِن قَبلِكَ فَحاقَ بِالَّذينَ سَخِروا مِنهُم ما كانوا بِهِ يَستَهزِءون = و [با اين حال نگران نباش]جمعى از پيامبران پيش از تو نيز به استهزا گرفته شدند، پس سرانجام آنچه را كه ريشخند مىكردند [عذاب الهى ]دامنگيرشان گرديد». (انعام/6 ،10)
4. به گفته ميبدى نيز مرجع ضمير«يَأتيهِم» در آيه پنجم همين سوره اميّة بن خلف و دو تن ديگر از سران قريشاند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) را به مسخره مىگرفتند[118]: «فَقَد كَذَّبوا بِالحَقِّ لَمّا جاءَهُم فَسَوفَ يَأتيهِم اَنبـؤُا ما كانوا بِهِ يَستَهزِءون = آنان هنگامى كه حقّ به سراغشان آمد تكذيب كردند؛ ولى به زودى [حقيقت ]خبرهاى آنچه را كه به ريشخند مىگرفتند به آنان خواهد رسيد». (انعام/6 ،5)
5 . همچنين گفتهاند: اميّه از جمله بزرگان مشركى بود كه چون قرآن را مىشنيد از آن چيزى درنمىيافت و آن را افسانه پيشينيان مىشمرد. خداوند آيه 25 انعام/6 را درباره آنان نازل كرد[119] و از سنگينى گوشهاى وى و بسته بودن قلبش خبر داد: «و مِنهُم مَن يَستَمِعُ اِلَيكَ وجَعَلنا عَلى قُلوبِهِم اَكِنَّةً اَن يَفقَهوهُ وفى ءاذانِهِم وقرًا واِن يَرَوا كُلَّ ءَايَة لا يُؤمِنوا بِها حَتّى اِذا جاءوكَ يُجـدِلونَكَ يَقولُ الَّذينَ كَفَروا اِن هـذا اِلاّ اَسـطيرُ الاَوَّلين»
6 . به روايت سدّى اميّة بن خلف از كسانى بود كه در واپسين روزهاى زندگانى ابوطالب نزد وى رفتند از پيامبر(صلى الله عليه وآله)به او شكايت كردند و از وى خواستند تا حضرت را از رسالتش باز دارد. چون پيامبر(صلى الله عليه وآله)خواستههاى آنان را شنيد فرمود: اگر شهادتين بر زبان جارى سازيد دست از شما برمىدارم؛ امّا آنها گفتند: خدايانمان پاسخ دشنامهاى تو را خواهند داد و ما نيز تو و خدايت را دشنام خواهيم داد. به گفته طبرى آيه 108 انعام/6 در اين باره نازل شد[120] و مسلمانان را از دشنام دادن به معبودان آنها باز داشت: «ولا تَسُبُّوا الَّذينَ يَدعونَ مِن دونِ اللّهِ فَيَسُبُّوا اللّهَ عَدوًا بِغَيرِ عِلم كَذلِكَ زَيَّنّا لِكُلِّ اُمَّة عَمَلَهُم ثُمَّ اِلى رَبِّهِم مَرجِعُهُم فَيُنَبِّئُهُم بِما كانوا يَعمَلون»
7. برخى مفسران نزول آيه 30 انفال/8 را مربوط به نشست مشورتى قريش در دارالندوه مىدانند كه در سال سيزدهم بعثت در آستانه هجرت پيامبر(صلى الله عليه وآله)به مدينه اميّة بن خلف و چند تن ديگر از سران قريش گرد هم جمع شدند تا براى جلوگيرى از پيشرفت سريع اسلام تدبيرى بينديشند. خداوند پيامبرش را از اين توطئه آگاه كرد. على(عليه السلام) در بستر پيامبر(صلى الله عليه وآله)خوابيد و مكر الهى دامنگير مشركان گرديد[121]: «و اِذ يَمكُرُ بِكَ الَّذينَ كَفَروا لِيُثبِتوكَ اَو يَقتُلوكَ اَو يُخرِجوكَ ويَمكُرونَ ويَمكُرُ اللّهُ واللّهُ خَيرُ المـكِرين»
8 . به گفته گروهى از مفسران مراد از «مقتسمين» در آيات 90 ـ 91 حجر/15: «كَما اَنزَلنا عَلَى المُقتَسِمين * اَلَّذينَ جَعَلوا القُرءانَ عِضين» 12، 16 يا 17 نفر از قريش از جمله اميّة بن خلف هستند كه از سوى وليد بن مغيره مأموريت داشتند تا در موسم حجّ در وروديهاى مكه بايستند و با متهم كردن پيامبر(صلى الله عليه وآله)به كهانت، جنون، سحر، شعر و ديگر تهمتها مردم را از گرايش به اسلام بازدارند.[122]
9. همچنين برخى مراد از «اَئِمَةَ * الكُفر» در آيه 12 توبه/9 را اميّة و ديگر سران شرك دانستهاند؛ ولى قرطبى و بلنسى به دليل نزول سوره برائت پس از فتح مكه يعنى زمانى كه بزرگان قريش اسلام آورده بودند و اميّه 6 يا 7 سال پيش از آن كشته شده بود، اين گفته را نمىپذيرند.[123]
10. سيوطى براساس روايتى از ابن عباس مىنويسد: اميّة بن خلف و ابوجهل و برخى ديگر از قريش به فتنه نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)آمده خواستند كه حضرت بتها را استلام كند تا آنان نيز اسلام آورند. خداوند در پاسخ درخواست آنان آيه 73 اسراء/17 را فرو فرستاد[124]: «و اِن كادوا لَيَفتِنونَكَ عَنِ الَّذى اَوحَينا اِلَيكَ لِتَفتَرِىَ عَلَينا غَيرَهُ واِذًا لاَ تَّخَذوكَ خَليلا = نزديك بود آنها تو را [با وسوسههاى خود]از آنچه بر تو وحى كردهايم بفريبند تا غير آن را به ما نسبت دهى و در آن صورت تو را به دوستى خود برمىگزينند». امام رضا(عليه السلام)در حديثى اين آيه را از تعابير رمزى قرآن شمرده است كه گرچه خطاب به پيامبر(صلى الله عليه وآله)است؛ ولى ديگران منظورند. علامه طباطبايى نيز اين گزارش سيوطى را مورد نقد قرار داده است.[125]
11. براساس آيات 90 ـ 93 اسراء/17 مشركان مكه از جمله اميّة بن خلف پس از ناكامى در بازداشتن پيامبر(صلى الله عليه وآله)از رسالت خود با آن حضرت به گفتوگو نشسته و براى اسلام آوردن خود شرايطى نامعقول همانند روان ساختن چشمهاى، رفتن پيامبر(صلى الله عليه وآله) به آسمان و داشتن خانهاى از طلا و مانند آن قرار دادند[126]: «و قالوا لَن نُؤمِنَ لَكَ حَتّى تَفجُرَ لَنا مِنَ الاَرضِ يَنـبوعـا ... قُل سُبحانَ رَبّى هَل كُنتُ اِلاّ بَشَرًا رَسولا» پيامبر(صلى الله عليه وآله)در پاسخ آنان به فرمان خداوند مىگويد: بگو: منزّه است پروردگار من. مگر من جز انسانى فرستاده خدا هستم؟
12. از ابن عباس روايت شده كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به لحاظ عدم بهرهگيرى بزرگان قوم خود از جمله اميّة بن خلف از خيرخواهيهاى او و پافشارى بر بدفرجامى خويش به سختى دچار غم و اندوه مىشد كه خداوند با فرو فرستادن آيه 6 كهف/18 آن حضرت را تسلّى داد[127]: «فَلَعَلَّكَ بـخِعٌ نَفسَكَ عَلى ءاثـرِهِم اِن لَم يُؤمِنوا بِهـذا الحَديثِ اَسَفـا = گويى كه مىخواهى به سبب اعمال آنان خود را از شدت اندوه هلاك سازى، اگر به اين گفتار ايمان نياورند».
13. همچنين برخى از مفسران مراد از «مِنَ الناس» در آيه ذيل را اميّة بن خلف و چند تن از مشركان همفكرش دانستهاند[128]: «اَلَم تَرَوا اَنَّ اللّهَ سَخَّرَ لَكُم ما فِىالسَّمـوتِ وما فِى الاَرضِ واَسبَغَ عَلَيكُم نِعَمَهُ ظـهِرَةً وباطِنَةً ومِنَ النّاسِ مَن يُجـدِلُ فِى اللّهِ بِغَيرِ عِلم ولا هُدًى ولا كِتـب مُنير» خداوند با اشاره به نعمتهاى ظاهرى و باطنى و در اختيار انسان قرار دادن آنچه در آسمانها و زمين است مىفرمايد: ولى بعضى از مردمان بدون هيچ دانش و هدايت و كتاب روشنگرى، درباره خدا مجادله مىكنند». (لقمان/31،20)
14. در ذيل آيه 51 فصّلت/41: «و اِذا اَنعَمنا عَلَىالاِنسـنِ اَعرَضَ ونَـا بِجانِبِهِ واِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذو دُعاء عَريض = هرگاه به انسان [غافل و بىخبر]نعمت دهيم، روى مىگرداند و با حال تكبّر از حق دور مىشود؛ ولى هرگاه اندك ناراحتى به او برسد تقاضاى فراوان و مستمر [براى برطرف شدن آن]دارد» قرطبى ازابن عباس روايت كرده كه مراد اين آيه عتبه و شيبه (فرزندان ربيعه) و اميّة بن خلف است كه از اسلام روى گردانده و دورى گزيدند.[129]
15. همچنين در ذيل آيه 50 همين سوره نام اين سه تن به نكوهش در شمارى از تفاسير آمده است[130]:«ولـَئِن اَذَقنـهُ رَحمَةً مِنّا مِن بَعدِ ضَرّاءَ مَسَّتهُ لَيَقولَنَّ هـذا لى و ما اَظُنُّ السّاعَةَ قائِمَةً و لـَئِن رُجِعتُ اِلى رَبّى اِنَّ لى عِندَهُ لَلحُسنى = و اگر از جانب خود رحمتى پس از زيانى كه به او رسيده است بچشانيم قطعاً خواهد گفت: من سزاوار آنم و گمان ندارم كه رستاخيز بر پا شود و اگر هم به سوى پروردگارم باز گردانيده شوم، قطعاً نزد او برايم خوبى [بهتر ]خواهد بود ...». (فصّلت/41،50)
16. به گفته برخى از مفسران مراد از كافران در آيه ذيل، سران قريش از جمله اميّهاند: «و قالَ الَّذينَ كَفَروا لِلَّذينَ ءامَنوا لَو كانَ خَيرًا ما سَبَقونا اِلَيهِ واِذ لَم يَهتَدوا بِهِ فَسَيَقولونَ هـذا اِفكٌ قَديم = و كسانى كه كافر شدند به آنان كه ايمان آوردهاند گفتند: اگر [اين دين] خوب بود اينان بر ما پيشى نمىگرفتند، و چون بدان هدايت نيافتهاند به زودى خواهند گفت: اين دروغى كهنه است». (احقاف/46،11)
ميبدى در بيان شأن نزول اين آيه در تفسير سوره ليل مىنويسد: زنيره زنى بود كه چشمانى كمسو داشت. هنگامى كه مسلمان شد، عتبه و شيبه و اميّه و ديگر اشراف مشرك مكه به استهزاى او پرداخته و به خنده مىگفتند: اگر دين محمد(صلى الله عليه وآله)خيرى داشت، زنيره در گرايش به آن از ما سبقت نمىگرفت! سرانجام او بينايى خود را از دست داد و سران قريش به وى گفتند: لات و عزّى نور چشم تو را از بين بردند، چون با دين آنان مخالفت ورزيدى. او پاسخ داد: سوگند به خدا آنها به من زيانى نرسانيده و نابينايم نساختهاند. پس از اين خداوند بينايى او را باز گرداند.[131]
17. چون اميّه از مطعمان (= طعام دهندگان) لشكر كفر در جنگ بدر بود، آيه آغازين سوره محمد(صلى الله عليه وآله)درباره او و ديگر مطعمان نازل گشت: «اَلَّذينَ كَفَروا وصَدّوا عَن سَبيلِ اللّهِ اَضَلَّ اَعمــلَهُم» (محمّد/47، 1) و آنان را بازدارندگان مردم از راه خدا ناميد و به تباهى و نابودى اعمالشان تهديد كرد. در روايتى از ابن عباس نام هر 12 نفر اين مطعمان از جمله اميّه آمده است.[132]
18. فخر رازى يكى از وجوه «مدثّر» ناميده شدن پيامبر(صلى الله عليه وآله) را در آغاز سوره 74 اين دانسته كه مشركان مكّه از جمله اميّه براى جلوگيرى از دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله)پس از اجتماع و گفتوگو نزد وليد بن مغيره، سرانجام تصميم گرفتند آن حضرت را ساحر بخوانند. چون اين گفته رواج يافت پيامبر(صلى الله عليه وآله) اندوهگين به خانه آمد و سر در گريبان فرو برد، پس اين آيات فرود آمد: «يـاَيُّهَا المُدَّثِّر * قُم فَاَنذِر ... = هان اى ردا كشيده بر سر! برخيز و انذار كن ...» (مدثّر/74، 1 ـ 7)[133]؛ ولى چون سوره مدثّر در ماههاى نخست بعثت (دوره دعوت غير علنى) و پيش از واكنش مشركان نازل شده است اين تطبيق بعيد مىنمايد.
19. پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از گمراهى مردم رنج مىبرد و هركس را كه اميد هدايتش مىرفت براى نجات او از كفر و شرك از هيچ كوششى دريغ نمىورزيد و آيات متعددى در قرآن بيانگر اين معناست، ازاينرو برخى مفسران برآناند كه آيات آغازين عبس/80 نيز در مورد آن حضرت نازل شده است كه براى هدايت اميّه و ديگر سران مشرك گرم گفتوگو با آنان بود و به عبدالله بن امّ مكتوم كه به مسجد درآمد توجّهى نكرد[134]، ازاينرو ميبدى آيات 5 ـ 7 همين سوره را بر اميّه و ديگر سران شرك منطبق دانسته است: «اَمّا مَنِ استَغنى * فَاَنتَ لَهُ تَصَدّى * و ما عَلَيكَ اَلاّ يَزَّكّى = كسى كه خود را بىنياز مىپندارد تو بدو مىپردازى، در حالىكه اگر پاك نگردد بر تو ]مسئوليتى] نيست».[135]
برخى مفسران ظاهر آيات را دال بر عتاب پيامبر(صلى الله عليه وآله)ندانسته و عبوس را از صفات آن حضرت نمىدانند.[136]
20. در شأن نزول سورههمزه/104 مىنويسند: اين سوره در شأن كافران مكّه فرود آمد. وليد بن مغيره، اُميّة بن خلف و أخنس بن شريق كه بر رهگذر مصطفى(صلى الله عليه وآله) و ياران او مىنشستند و ناسزا مىگفتند و با چشم و ابرو اشاره مىكردند، گاه روياروى طعن زده و گاهى از پشت سر عيب مىجستند. خداوند با فرو فرستادن اين سوره به نكوهش آنان پرداخت و فرجام شوم آنان را بيان كرد[137]: «ويلٌ لِكُلِّ هُمَزَة لُمَزَه * اَلَّذى جَمَعَ مالاً و عَدَّدَه * يَحسَبُ اَنَّ مالَهُ اَخلَدَه * كَلاّ لَيُنـبَذَنَّ فِى الحُطَمَه» = واى بر هر بدگوى عيبجويى كه مالى گرد آورده و بر شمردش. پندارد كه مالش او را جاويد كرده؛ ولى نه، قطعاً در آتش خُرد كننده فرو افكنده خواهد شد». (همزه/104، 1 ـ 4) ابوحيّان به نقل از سهيلى و ابن اسحاق اين سوره را تنها در مورد اميّة بن خلف دانسته و تأكيد كرده است كه هرچند لفظ آيه عامّ است؛ ولى خداوند در اين آيات به بيان اوصاف شخصى معيّن پرداخته و از او خبر داده است.[138]
21. مفسران و تاريخنگاران در شأن نزول سوره كافرون/109 از ابن اسحاق روايت كردهاند كه اميّة بن خلف به همراه گروهى از سران شرك نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله)آمده از وى خواستند تا بتهاى آنان را بپرستد و در عوض آنان هم خدا را بپرستند و بدين وسيله در امور عبادى همديگر شريك شوند. خداوند اين سوره را كه پاسخ منفى و صريحى به خواسته آنان بود فرو فرستاد[139]: «قُل يـاَيُّهَا الكـفِرون * لا اَعبُدُ ما تَعبُدون * و لا اَنتُم عـبِدونَ ما اَعبُد * و لا اَنا عابِدٌ ما عَبَدتُم * ولا اَنتُم عـبِدونَ ما اَعبُد * لَكُم دينُكُم ولِىَ دين» = بگو: هان اى كافران! آنچه را شما مىپرستيد من نمىپرستم و نه شما آنچه را مىپرستم مىپرستيد و نه من هرگز آنچه را شما پرستش كردهايد مىپرستم و نه شما آنچه را من مىپرستم پرستش مىكنيد. [اكنون كه چنين است ]آيين شما براى خودتان و آيين من براى خودم». (كافرون/109، 1 ـ 6)
22. همچنين به گفته برخى مورخان و مفسران، آيات نخستين سوره ص/38 كه درباره انكار معاد توسط سران قريش است نيز به همين جريان اشاره دارد و گفتهاند كه اميّه جزو آنان بوده است: «وانطَـلَقَ المَلاَُ مِنهُم اَنِ امشوا واصبِروا عَلى ءالِهَتِكُم اِنَّ هـذا لَشَىءٌ يُراد * ما سَمِعنا بِهـذا فِىالمِلَّةِ الأخِرَةِ اِن هـذا اِلاَّ اختِلـق = و بزرگانشان روان شدند [و گفتند: [برويد و بر خدايانتان ايستادگى كنيد كه اين چيزى است كه خواستهاند [تا شما را گمراه سازند]. ما چنين چيزى را هرگز در آيين واپسين نشنيدهايم. اين تنها يك آيين ساختگى است».[140] (ص/38،6 ـ 7)
منابع
الاشتقاق؛ الاغانى؛ البحر المحيط فى التفسير؛ تاريخ الامم و الملوك، طبرى؛ تاريخ اليعقوبى؛ تفسير التحرير و التنوير؛ التفسير الكبير؛ تفسير مبهمات القرآن؛ جامعالبيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ جمهرة انساب العرب؛ الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم؛ روض الجنان و روح الجنان؛ زادالمسير فى علم التفسير؛ سبل الهدى و الرشاد؛ السيرة النبوية، ابن هشام؛ السير والمغازى؛ الصحيح من سيرة النبى الاعظم(صلى الله عليه وآله)؛ الطبقات الكبرى؛ الكامل فىالتاريخ؛ كتاب النسب؛ مجمعالبيان فى تفسير القرآن؛ المعارف؛ المغازى؛ المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام؛ المنجد فى اللغه؛ المنمق فى اخبارالقريش؛ الميزان فى تفسير القرآن.عليرضا ايمانى مقدم
[66]. النسب، ص 212؛ المحبر، ص 140؛ اللباب، ج 1، ص 198.
[67]. المنمق، ص 332؛ جمهرة انسابالعرب، ص 159.
[68]. المعارف، ص 576 ؛ المفصل، ج 4، ص 125.
[69]. المنمق، ص 171.
[70]. الاغانى، ج 22، ص 67 .
[71]. المحبر، ص140.
[72]. السيرةالنبويه، ج 1، ص 356؛ الدرالمنثور، ج 3، ص 252.
[73]. التحرير والتنوير، ج 10، ص 175.
[74]. جامع البيان، مج 11، ج 19، ص 11 ـ 12.
[75]. السير والمغازى، ص 236.
[76]. همان، ص 211.
[77]. مجمعالبيان، ج 2، ص 826 ؛ سبل الهدى، ج 3، ص 231.
[78]. الطبقات، ج 1، ص 176.
[79]. سبل الهدى، ج 3، ص 241.
[80]. السيرةالنبويه، ج 1، ص 318.
[81]. همان، ص 332.
[82]. السير والمغازى، ص211؛ الدرالمنثور، ج3، ص252.
[83]. المحبر، ص 160؛ تفسير قرطبى، ج 10، ص 39.
[84]. الكامل، ج 2، ص 72.
[85]. سبل الهدى، ج 3، ص 231.
[86]. مجمع البيان، ج 2، ص 826 ؛ مبهمات القرآن، ج 1، ص 512 .
[87]. المغازى، ج 1، ص 12؛ الطبقات، ج 2، ص 6 ـ 5 .
[88]. المغازى، ج1، ص35ـ36.
[89]. الصحيح من السيره، ج 5 ، ص 15.
[90]. سبل الهدى، ج 4، ص 21.
[91]. المغازى، ج 1، ص 37.
[92]. السيرةالنبويه، ج2، ص610 ؛ المغازى، ج1، ص37.
[93]. السيرةالنبويه، ج 2، ص 618 ؛ المنمق، ص 338.
[94]. السيرة النبويه، ج 2، ص 665 ؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 45.
[95]. المحبر، ص 162؛ المنمق، ص 389؛ المعارف، ص 154.
[96]. المغازى، ج 1، ص 39.
[97]. المغازى، ج 1، ص 82 ؛ السيرة النبويه، ج 2، ص 631 ـ 632 .
[98]. المغازى، ج1، ص83 ؛ السيرةالنبويه، ج2، ص632 .
[99]. الصحيح من سيرة النبى، ج 5 ، ص 116 ـ 119.
[100]. المغازى، ج 1، ص 83 .
[101]. الاشتقاق، ص 129.
[102]. الاشتقاق، ص 129.
[103]. السيرةالنبويه، ج 2، ص 638 .
[104]. كشف الاسرار، ج 5 ، ص 680 ـ 681 ؛ تفسير قرطبى، ج 10، ص 255.
[105]. مجمعالبيان، ج 8 ، ص 678 ؛ مبهماتالقرآن، ج 2، ص 397؛ زادالمسير، ج 7، ص 41.
[106]. مبهمات القرآن، ج 2، ص 198.
[107]. همان، ص 712؛ كشفالاسرار، ج 10، ص488.
[108]. كشفالاسرار، ج 10، ص 489.
[109]. مبهمات القرآن، ج 2، ص 723؛ التحرير والتنوير، ج 15، ص 382.
[110]. الكشاف، ج 4، ص 764.
[111]. مجمع البيان، ج 10، ص 665 .
[112]. الكشاف، ج 4، ص 778.
[113]. مبهمات القرآن، ج 2، ص 685 .
[114]. همان، ص269؛ جامعالبيان، مج11، ج19، ص 12؛ كشف الاسرار، ج 7، ص 27 ـ 28.
[115]. تفسير قرطبى، ج 8 ، ص 73.
[116]. السير والمغازى، ص 211؛ مبهمات القرآن، ج 2، ص 96.
[117]. الدرالمنثور، ج 3، ص 252.
[118]. كشف الأسرار، ج 3، ص 293.
[119]. همان، ص 326؛ روضالجنان، ج 7، ص 257.
[120]. جامعالبيان، مج 5 ، ج 7، ص 404.
[121]. مجمعالبيان، ج 2، ص 826 ؛ مبهماتالقرآن، ج 1، ص 512 .
[122]. المحبر، ص 160؛ تفسير قرطبى، ج 5 ، ص 39؛ روضالجنان، ج 11، ص 346.
[123]. تفسير قرطبى، ج 4، ص 54 ؛ مبهمات القرآن، ج 1، ص 536 ـ 535 .
[124]. الدرالمنثور، ج 5 ، ص 318.
[125]. الميزان، ج 13، ص 178.
[126]. جامعالبيان، مج 9، ج 15، ص 205؛ مبهماتالقرآن، ج 2، ص 136 ـ 137.
[127]. روحالمعانى، مج 9، ج 15، ص 296.
[128]. التحرير والتنوير، ج 10، ص 175.
[129]. تفسير قرطبى، ج 8 ، ص 243.
[130]. مبهمات القرآن، ج 2، ص 460.
[131]. كشف الاسرار، ج 10، ص 517 .
[132]. همان، ج 9، ص 176 ـ 177.
[133]. التفسير الكبير، ج 10، ص 696 .
[134]. جامعالبيان، مج 15، ج 30، ص 65 ؛ مجمع البيان، ج 10، ص 664 ؛ مبهماتالقرآن، ج 2، ص 677 .
[135]. كشفالاسرار، ج 10، ص 382.
[136]. الميزان، ج 20، ص 203.
[137]. كشف الاسرار، ج 10، ص 609 .
[138]. البحرالمحيط، ج10، ص540ـ541 ؛ مبهماتالقرآن، ج 2، ص 741.
[139]. جامعالبيان، مج 15، ج 30، ص 430؛ تاريخ طبرى، ج 1، ص 550 ؛ البحرالمحيط، ج 10، ص 558 .
[140]. السير والمغازى، ص 236 ـ 237؛ مجمعالبيان، ج 4، ص 725؛ مبهمات القرآن، ج 2، ص 423.